بهار، لبخندی است
که از لبان تو تکثیر میشود
در باغ.
::
دستهایت:
مرورِ بهارست
در زمستان دلها.
::
از لب تو ـ تا بهار
یک دو بوسه بیشتر نمانده است.
::
وقتی بهار من
پیراهنت باشد
از بوی فروردین گره وا کن
تا اهتزار گُل، تنت باشد.
::
خدایا! دلم را
به آغاز سرسبزیِ خاک
به آغاز یک فصلِ نو باز گردان
خدایا!
مرا با بهاری دگرگونه آغاز گردان!
::
به باران بهاری اقتدا کردن
و در هر بارشی
از یک غبار کهنه دل کَندن؛
کلید آسمان این است.
::
بهار:
یک دو قدم مانده تا نگاه تو.
::
ای سرآغاز لبخند
بر لـب گُل!
بوسهای نذر کن در بهارم.
::
دلچسب میشود
در خندهات: بهار
در بوسهات: سلام.
::
نامههایی سپیدند
ابرهای بهاری
با عبارات باران.
::
بهاری که از جنس لبهای توست
به حسّ شکوفا شدن
بال و پر میدهد.
::
بهار چیست
بجز عشق، آشتی، لبخند؟
به احترام بهار
سلام را باید
شکفتهتر از گل
نگاه را باید
زلالتر از آب...
::
در پیشواز تو
گل میکند نسیم
قد میکشد بهار.
::
تو هرجا که باشی
بهار آن حوالی است.
::
خندههای تو
دستپاچه میکند بهار را.
::
تو امنیــــّـتی
بهاری برای درختان
درختی برای پرنده
نگاهی برای رسیدن به رؤیا
کلامی برای به خاطر سپردن
و آرامش ریشهداری درین عصر غمگین.
::
تو بخند
تا سراسیمه شود
بوی بهار.
::
نیستی و بهار هم بی تو
سوء تعبیـر یک زمستان است.
::
شبیه تو نیست
بهار و تمامی این قابهای قشنگش
تو یک حسّ رؤیایی ِ چار فصلی.
::
در من گُلی است
جا مانده از تهاجم توفان
باید بهار من شوی و
مادری کنی.
::
صدام میکنی
بهار ضربدر درخت و
ماه ضربدر دریچه میشود.