۱۶ فروردین ۱۳۹۴ | ۷۲۷ | ۰

این مطلب در تاریخ یکشنبه, ۱۶ فروردین,۱۳۹۴ در وبلاگ محمد سعید میرزایی/یاسوج ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

جاري شده ست در سر من درد بيشمار
در من سرآمده ست بدون تو روزگار
غربت گرفت دار و ندار مرا و برد
با خود به يك مسافرت دور با قطار
تو پلك مي زني و مي آيم به ديدنت
هر بار كه درآمده خوابت از انحصار
در من زني مهاجرت از شرق مي كند
يك سرزمين دور كه ده سال آزگار
با هم فرار كرده و گاهي فرشته باش 
از شانه هاي خالي من دست بر مدار
بگذار اين بهار بدون تو بگذرد
ديگر  سرآمده ست براي من انتظار
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.