نمي ترسي از اينكه مهمان بيايد
شبي گرگ در خواب چوپان بيايد
نمي خوابي از بس كه شايد سراغت
مگر خوابهاي پريشان بيايد
بريزد هواي تنت در خيابان
صداي تگرگ از خيابان بيايد
دوباره به سر مي زني چادرت را
نمي ترسي از اينكه طوفان بيايد
تو را راهي ابرها كرده باشد
قطاري كه با آن زمستان بيايد
پر از اشتباه است روياي مردي
از اينجا نرفته پشيمان بيايد
تو جاري شدي در تن جويباران
كه خون از رگ جويباران بيايد
نشستي و چشم انتظار هميني
كه يك روز ديگر به پايان بيايد
به هم مي خورد حالم از اينكه روزي
كنارم نباشي و باران بيايد