چندی پیش دوست بسیار ارجمندم محمد بقالان نامه ای فرستاد که حسابی دلم را برد به روزهایی که در اهواز بودم و در انجمن های مختلف شرکت می کردم . متن نامه آقای بقالان و پاسخ من در ادامه می آید:
ای رفیق شفیق پاک نهاد
یار دیرینه ام سعیدی راد
در رگت خون آفتاب جنوب
در دلت نور فره امداد
خاک غربت گرفت دامن تو
ولی ایستاده ای چو سرو آزاد
باز هم ما برادران توایم
نیست در بین ما مرام شغاد
رود کارون خروشش از کف رفت
بسترش تشنه تشنه امداد
اصفهانی شدست گرنه گیر
دزد روز است و می کند بیداد
آبدزدک شنیده ایم اما
آب دزدی ندارم هرگز یاد
هدهد بام شعر غوغا کن
و به گوش جهان رسان فریاد
محمد بقالان
پاسخ من:
شهر اهواز شهر خاطره هاست
دارم آنجا بهانه های زیاد
خاصه آن دوستان انجمنی
شاعران قدیم و نو بنیاد
آن خروش شکفته از کارون
آن رفیقان موقع امداد
انجمن بود و شعرهای قوی
گاه اما ضعیف و پر ایراد
از دیار جنوب، «بقالان»[1]
آنکه نخلی ست همچنان آزاد
داده یک نامه با خطی زیبا
به من کمترین، «سعیدی راد»[2]
یادم آورده دوستانم را
همرهانی شفیق و پاک نهاد
«مهدی رستگار»[3] و «بارانپور»[4]
هم روانشاد حضرت «قناد»[5]
«موسوی»[6] را خدا بیامرزد
جای او سبز و روح او دلشاد
«صفوی»[7] بود و آن حسینیه اش
که به ما درس عاشقی می داد
یاد استاد خوب سلمانی[8]
که روانش همیشه بادا شاد
رفت از جمع ما «حبیب الله »[9]
یادش اما همیشه با ما باد..!
تا که نام «معلمی»[10] بردم
بر دل نازکم ترک افتاد
تا «مقیمی»[11] و «شیشه گر»[12] رفتم
تا «حیاتی» و شغلهای زیاد
دل من رفت تا بساط «مجید»[13]
تا صدای ترانه فرهاد
«کربلی»[14]، «ناصری»[15] و «کیماسی»[16]
تا «سنایی»[17] که بود یک استاد!
«کاظمی»[18] «یاری»[19] و «مرادی[20]»ها
آن جوانان فوق استعداد
«طائفی»[21] و «حبیب بهرامی»[22]
خانه شعر و کوچه ی مقداد
تا «شکر ریز»[23] و نازنین «شیدا»[24]
تا «امید حلالی»[25] و «بهزاد»[26]
تا «سلیمانی»[27] و «زمانی اصل»[28]
تا «وحید کیانی»[29] و «میلاد»[30]
تا «علیپور»[31] و شعر او که هنوز
می دمد جان تازه در افراد
تا «کیانوش»[32] و هم «صفی خانی»[33]
تا همان شاعران مادر زاد
تا تب شعرهای «حامی پور»[34]
شاعری در تمامی ابعاد
تا «صنیعی»[35] و «کوتی»[36] و «میترا»[37]
آن سه بانوی نمره ی هشتاد!
تا «سلیمان هرمزی»[38] که هنوز
یاد او می کند دلم را شاد
تا «تمیمی»[39] و «صافی»[40] و «ملکی»[41]
شور «سجادی »[42] و تب خرداد
یادتان هست شعر «فرهادی»[43]
هم کلاسیک بود و هم آزاد؟!
خاطرم هست «عبدی»[44] و «شهنام»[45]
آن رفیقان گوییا همزاد
یادم آمد «شریفی»[46] و «نائل»[47]
«آهنین جان»[48] و شرجی مرداد
یادم آمد «حمید فرهادی»[49]
با همان شعرهای چون فولاد
یاد «سید حبیب »[50] و «بغلانی»[51]
شعر خوانی لاله و شمشاد
یاد «فرخ منش»[52] دلم را برد
تا به ابیات ضد استبداد
«بهمن ساکی»[53] و «حبیب پیام»[54]
«خسرویراد »[55] و خانه پاداد
«شالبافان»[56] و «بختیاری اصل»[57]
شور «فردین[58]»ی و غمی در باد
«یاسمی»[59] و «محمد جوروند»[60]
ماجرای کبوتر و صیّاد
«شمسی»[61] و کار شعر در «روزان»[62]
اتفاقی که ناگهان افتاد
یاد «عباسیان»[63] و «آل کثیر»[64]
یاد شبهای شعر و لیموناد
یاد آنها که عشق پاشیدند
در دل پر شکوهی از آحاد
دوستانی که بهتر از جانند
مهرشان کی رود دمی از یاد؟
گفته ام بارها و می گویم:
جان من هدیه بر رفیقان باد!
[1] محمد بقالان مسئول انجمن خروش کارون
[4] زنده یاد آرش (ولی احمد ) بارانپور
[5] زنده یاد عبدالرضا قناد
[7] زنده یاد سید حسن صفوی که دیوانه تخلص می کرد
[8] زنده یاد عبدالرحمن بهزاد منش که شغلش آرایشگری بود
[9] زنده یاد حبیب اله ریخته گر
[10] زنده یاد حبیب اله معلمی
[12] زنده یاد ابوالقاسم شیشه گر
[13] بساط کتاب فروشی مجید زمانی اصل دور میدان شهدای اهواز
[22] حبیب اله بهرامی شهنی
[59] بهروز یاسمی از ایلام
[60] محمد جوروند شاعری از دیار شوش
[62] اسم روزنامه ای که خانم شمسی پورمحمدی مدیر مسئولش بود