آسمان باز شد...علی آمد
چشم کعبه,به زلفِ صاف افتاد
ناگهان تابدار شد کمرش
سجده کرد و به اعتکاف افتاد
قدرِ فهم کسی نبوده و نیست
از چه اینگونه " گونه بر خاک " است?!
هیچکس پی نبرد کعبه چرا
روی پیشانی اش شکاف افتاد!
آنکه رسم تقیّه اش بغض است
"خطبه ی شقشقیّه " اش بغض است...
...آه! وصف بقیه اش بغض است!
بس که در کوفه اختلاف افتاد
دربِ علمِ نبی شکسته شد و
فاطمه ایستاد پشت سرش
تا که " دّرِّ نجف " زمین نخورد,
جسم یاقوت,در مصاف, افتاد
بعد زهراست,چاه,یار علی
تحتِ امر است ذوالفقارِ علی
که به اِذنش گهی به جنگ نشست
گاه در بستر غلاف افتاد
.
.
.
ای تو خرمای پای چوبه ی دار!
مثل سلمان و یاسر و تمار
جان به عشق تو در نماز آمد
سر به پای تو در طواف افتاد