یکی دو هفته مانده به پایان سال 1393، شاپور جورکش، شاعر، نمایشنامهنویس، پژوهشگر، مترجم و داستاننویس معاصر با من تماس گرفت. شمارهام را از سید جواد هاشمی پرسیده بود. سید جواد میگفت: شاپور در به در دنبال شمارهی تو بود و انگار حرف مهمی داشت؛ مثل همهی حرفهایش که مهمند.
گوشی را برداشتم و جواب دادم. سلام گرمش، بوی بهار نارنج شیراز میداد. همین دو سه ماه پیش بود که دلم میخواست شمارهاش را به دست بیاورم و در باره تز دکترای یکی از دانشجویانم با عنوان «بوطیقای شعر سپید فارسی» از او نظرخواهی کنم. شاپور کتابی با عنوان «بوطیقای شعر نو» دارد و میتواند در این باره راهنمای خوبی باشد. انگار خدا رسانده بود، اما پیش از هر حرفی، سخن را به سهگانی کشاند و گفت: کارتان عالی است و چرا تا حال نمیدانستم. جوابیه مرا به یکی از منتقدان خوانده بود و گفت: پسر خوبی است، ولی در این مورد اشتباه رفته است و ادامه داد: پاسخ شما بسیار منطقی و محترمانه بود و کلی حرف دیگر. در ادامه سخن به تز دکترای دانشجویم نیز رسید و قرار شد شماره شاپور را به دانشجو بدهم. سلام سهگانیپردازان و سید علی میرافضلی را هم رساند و این بخش آخر گفتگوی ما بود؛ گفتگویی که در آینده جریان خواهد یافت.

(1)
خواهی نخواهی
سرپیچی از قانون دریاست
پروازِ ماهی.
(2)
نشستند بسیار، با هم
و از عشق، چیزی نگفتند
دو دیوار، با هم.
(3)
هرکجا که میروم،
از نهیب او پر است؛
عشق، دیکتاتور است.
(4)
گیریم حتی خاک ما ملّی...؛
کاش، ای مصدق جان!
لبخند را ملّی...!
(5)
به خوابم نیا!
میترسم در خواب بمیرم
برایت.