در آغوش کسالتِ « بودن »

۱۵ اردیبهشت ۱۳۹۴ | ۶۴۳ | ۰

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, ۱۵ اردیبهشت,۱۳۹۴ در وبلاگ اکبر نبوی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

در آغوش کسالتِ « بودن»

... و جاده به راه افتاد

اگر چه خسته و زخمی

و دلپریش و خونین چشم.

 

کسی به « ماندن » ما شک نمی کند

ما، در آغوش کسالت « بودن » آرمیده ایم

و شرارت  دیوبچه های وحشیِ غریزه

بر پیکر باورهای دیرادیر سینه ها شلاق می کشد.

 

چقدر تنهایی دل را شماره بخواند همین فرشته ی مغموم؟

و جاده در کدام ایستگاهِ بسیار بماند و ما در هنوزِ چه کنم پای در گل مانده باشیم؟

 

خورشید خواب دیده بود تمام شدن انسان را

باور نمی کرد و می گریست.

من! پشت فطرتِ تنهایی و پنهان ماه

هیأت سیاهپوش ستارگان را دیدم که نوحه می خواندند.

پُرسه ی انسان بود در گوشه ی دنجی از آسمان

و کاروانی از حجله های رنگارنگ

بر پیشانی و دست های کهکشان راه شیری جلوه می فروخت.

اطلاعیه ی ترحیم انسان

فقط یک علامت سوال درشت داشت

بی هیچ متنی و مدحی و سوگ نوشتی.

و انسان چقدر کوچک بود

خدا رحمت اش کند.

                بیست و نهم آذر نود و سه

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.