خون خداست راهي ِ بيت ِ خدا شده است
در مسجد الحرام محرم به پا شده است
کوفه وفا ندارد اگر، کوفه کوفه است
اين سرزمين وحي چرا بي وفا شده است؟
با عمره هاي مفرده ات جمع مي شوند
وقتي تمتعت سفر کربلا شده است
داري به آرزوي خودت مي رسي و کوه
از روز تکيه اش به تو کوه منا شده است
در آخرين طواف تو در سرزمين طف
سرها جداشده است، بدن ها رها شده است...
اين غزل از اينجا شروع شد :
حضرت امام حسين-عليه السلام- از روز جمعه سوم شعبان که قافله عشق به مکه رسيده است تا هشتم ذي حجه که مکه را ترک خواهد کرد ، چهارماه و چند روز در اين شهر توقف داشته است.
نه! واقعه آن قدر شتاب زده روي نداده است که کسي فرصت انديشيدن در آن را نيافته باشد. و با اين همه از هيچ شهري جز کوفه ندايي برنخاست. ما کوفيان را بي وفا مي دانيم، مظهر بي وفايي؛ واين حق است. اما آيا نبايد پرسيد که از کوفه گذشته چرا از مکه و مدينه و بصره و دمشق نيز دستي به ياري حق از آستين بيرون نيامد جز آن هفتاد و دو تن که شنيده ايد و شنيده ايم؟!
اگر نيک بينديشيم شايد انصاف اين باشد که بگوييم باز هم کوفيان! که در آن سرزمين اموات جز از کوفه جنبشي بر نخواست. باز هم کوفيان!
سيد مرتضي آويني- فتح خون

تصوير: خاطره اي از بهار 92 - فکه