خطشکن بوديد و دريا دل
نذر بالهاي بستهي 175 پرستوي تازه از سفر برگشته
گفته بودم باز ميآييد، آمديد آخر پرستوها
آمديد از دور دست اما، خسته و پرپر پرستوها
كوچه در كوچه تمام شهر، كوچتان را حجله ميبندد
ميرسد از دوردست اما، دستهاي ديگر پرستوها
باز هم رودي پر از پرواز ميشود بر شانهام جاري
باز هم گم ميكند چشمم، آسمان را در پرستوها
بالهاتان بسته بود اما خطشکن بوديد و دريا دل
من ولي با دستهاي باز... با نگاهي تر... پرستوها
تشنهام، دلواپسم، تنها، خسته از تكرار ماندنها
از شما امروز ميخواهم فرصتي ديگر پرستوها
*
نامتان را شيوني كردم، گر چه ميدانم كه ميريزد
زير آوار غزلهايم، شانهي دفتر پ ر س ت و ه ا
