عشق یعنی بری از غفلتِ خودخواهی شو
هجرت از خود کن و سرچشمۀ آگاهی شو
به تمنّای تو دریاست همه تن آغوش
از خودت کوچ کن و رود شو و راهی شو
محضِ خورشید شدن ذرّه ای از خویش برآ
قد بکش، دلزده از این همه کوتاهی شو
سال ها فاصله است از رمضان تا رمضان
کاروان می گذرد... بیرقِ همراهی شو
نکند خواب بمانی... نفست یخ بزند
گرم از سوزِ مناجاتِ سحرگاهی شو
روزه یعنی که بمیر از طلب هر چه جز او
روز و شب تشنۀ انوارِ هواللهی شو
زرد روییت شود آینۀ خطّ نگار
قلمِ حضرتِ حق را ورقِ کاهی شو
در دلِ برکۀ حق تا تپشی مهلت هست
از شدن خسته نشو، ماه نشد ماهی شو
چند گویم به تو هر لحظه که این شو یا آن
آنِ او باش، برو هر چه که می خواهی شو