ذهن من از خاطرات کهنه و درهم پر است
صندوق دانایی من از نمیدانم پر است
دستم از دستان گرم دوستانم خالی و
جای جای سینه ام از زخم بی مرهم پر است
گاه گاهی خنده ام میگیرد از این زندگی
راضیم هر چند این لبخندها از غم پر است
با نداری ها کنار آمد دلم وقتی که دید
مرد دنیا باخته انگار در عالم پر است
ناگهان عاشق شدم اصلا نفهمیدم که این
زندگی از اتفاق روشن مبهم پر است
خواب دیدم خواب هایم باز هم رنگی شدند
خواب دیدیم تخت خوابم از گل مریم پر است