تماشا می کنم از دور و پنهان می کنم رو را
به خاک افتاده ام شاید بگیرم دامن او را
به خاک افتاده ام پایم نمی آید به دنبالم
توانم نیست تا بردارم از این خاک زانو را
میان آسمان شهر پیدا نیست خورشیدی
که روشن کرده خورشیدش از اینجا تا فراسو را
دلم خو کرده با نامش کبوترهای بر بامش
بدون او نمی خواهم جهان پر هیاهو را
به هر در می زنم سر را چنان می کوبم این در را
که می کوبند بر سینه عزاداران عاشورا
تمام این بیابان را پی صیاد می گردم
اگر از دام صیادی رها کرده است آهو را
پ ن1:آمدم ای شاه پناهم بده....
پ ن2: مدتی است در اینستاگرام هم هستم اگر دوست داشتید سر بزنید @azam_saadatmand