هرچه در تاریکی شب جستجو کردم نبود
می روم پیدا کنم آیینه ام را صبح زود
می روم، اما مسیر رو به دریا بسته است
چشم های کوچه پنهان مانده در اوهامِ دود
طعم ساز و شعله ی آواز را گم کردهاند
کوچه های بی قناری، کوچه های بی سرود
بی خبر مانده ست ذهن کوچه از رمز عبور
نیست گویا آن کلید راز جز در دست رود
می روم از رود می گیرم سراغ راه را
رود با خود می برد دلشورهام را تا شهود
میبرد تا متن دریا، تا طلوع انبساط
میبرد تا نور، تا آیینگی های وجود
می خزد در تار و پودم هرچه دریا، هرچه رود
میشود آیینه هرجا، هرچه هست و هرچه بود