می خواستم از ماتم دل با تو بگویم...

29 شهریور 1394 | 679 | 0

این مطلب در تاریخ یکشنبه, 29 شهریور,1394 در وبلاگ يوسف رحيمي ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

وقت است که از چهره ی خود پرده گشایی

«تا با تو بگویم غم شب های جدایی»

 

اسپندم و در تاب و تب از آتش هجران

«چون عودم و از سوختنم نیست رهایی»

 

«من در قفس بال و پر خویش اسیرم»

ای کاش تو یکبار به بالین من آیی

 

در بنده نوازی و بزرگی تو شک نیست

من خوب نیاموختم آداب گدایی

 

عمری ست که ما منتظر آمدنت، نه

تو منتظر لحظه ی برگشتن مایی

 

می خواستم از ماتم دل با تو بگویم

از یاد رود ماتم و دل چون تو بیایی

 

امشب شده ای زائر آن تربت پنهان؟

یا زائر دلسوخته ی کرب و بلایی

 

ای پرسشِ بی پاسخِ هر جمعه ی عشّاق

آقا تو کجایی؟ تو کجایی؟ تو کجایی؟

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.44 با 9 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.