خاطرات روزها آغاز جنگ تحمیلی

29 شهریور 1394 | 560 | 0

این مطلب در تاریخ یکشنبه, 29 شهریور,1394 در وبلاگ عبدالرحیم سعیدی راد ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

1
درست ظهر روز 31 شهریور سال 1359 داشتم با دوچرخه از مزرعه پدرم در اطراف دزفول به طرف منزل می آمدم که بمباران عراقیها شروع شد.
قارچ های بسيار بزرگ خاک به هوا رفت. نمی دانستم چه خبر شده. به سرعت مشغول رکاب زدن شدم. حدود 3 کیلو متری ورودی شهر بودم که 2 میگ عراقی را ديدم كه با فاصله ای بسیار نزدیک از روبرويم مي آمدند و  از بالای سرم گذشتند، طوری که به کنار جاده افتادم.
به منزل كه رسیدم شنیدم که جنگ شروع شده.
روزهاي اول وقتی وقتی بمباران می شد بجای رفتن به زیر زمین و پناهگاه، به پشت بام می رفتیم تا هواپیماهای دشمن و جایی را که می زدند تماشا کنیم.

2
در دزفول زیر زمین هایی وجود دارد که بی شباهت به غار نیست و در زبان محلي به آن «شوادان» می گویند. این شوادانها بساز محکم هستند و بمب و موشک به آنها اثر نمی کند. هر شوادان حدود 20 متر و گاهي بيشتر عمق دارد و معمولا از پایین به شوادان همسایه راه دارند.
زمان جنگ حدود دو سال در شوادان منزلمان زندگی کردیم. گاهی در زمان موشکباران ها چند خانواده از فامیل يا همسايه ها هم پیش ما می آمدند. تا اینکه يك روز گفته شد یک موشک مستقیم وارد یکی از این شوادانها شده و همه اعضای آن خانواده شهید شدند از آن پس به اطراف شهر و به مزرعه پدری پناه بردیم.

۳
در زمان موشک باران دزفول آقای محمدعلی مردانی شعری گفته بود که آهنگران آن را خواند:
ای عزیزان بار دیگر شد بپا غوغای محشر
آسمان پوشیده نیلی گشته عاشورا مکرر
***
گشته در دزفول صدها اکبر و قاسم فدایی
هست اینجا کربلا و مردمانش کربلایی..
این نوحه با فیلمی از موشک باران دزفول هماهنگ شده بود و صحنه های دلخراشی را نشان می داد. بعدها آقا ی آهنگران تعریف می کرد که حضرت امام پیغام دادند که به جای این اشعار یاس آور اشعار حماسی بخوان...

۴
شعار «موشک جواب موشک» را اولین بار مردم دزفول سر دادند. زمانی که موشکهای صدام خانه هایشان را ویران کرد.
آن روزها شنیدم بنی صدر (رییس جمهور وقت) آمده سر خرابه های موشکی. همان موقع مردمی که داشتند شهدایشان را بیرون می آوردند شعار می دهند: بنی صدر بنی صدر موشک جواب موشک!
بنی صدر هم با بلندگو دستی می گوید: من اختیاری ندارم.
این را که می گوید یکنفر که همه خانواده اش را از دست داده بود با عصبانیت جلو می آید و یک سیلی به او می زند و می گوید: حالا که اختیاری نداری برو!

۵
در سالهای میانی جنگ (حوالی سال
۶۳ و ۶۴) ساختمان کوچکی با چند اتاق (که هنوز موجود است) در مزرعه پدرم ساختیم و دو سه سالی در آن زندگی کردیم. در روزهایی که جنگ شدت می گرفت کلی برایمان مهمان می رسید و تا آرام شدن اوضاع پیش ما بودند.
یک شب که تعداد زیادی مهمان داشتیم. از سرشب تا نزدیک دزفول زیر آتش گلوله های توپ بود. دم دمای صبح که از ساختمان زدیم بیرون دیدم که دو تا از ماشینها مهمانان غرق در گل شده اند. تعجب کردم که چی شده!... کمی که دقت کردم دیدم به فاصله دومتر از یکی از ماشین ها گلوله توپی اصابت کرده اما چون زمین خیلی گل بوده گلوله در زمین فرو رفته و فقط گل و لای به اطراف پراکنده کرده بود.
از آن روز تنها شدیم و بین فامیل پخش شد که مزرعه ما دیگر جای امنی نیست.

۶
گلوله های توپ که به سمت دزفول شلیک می شد معمولا دو تا صدا داشت. یکی برای زمان شلیک آن بود و دیگری صدای لحظه اصابت آن به زمین.
یک روز عصر توی مزرعه پدرم سرگرم کار بودم که توپخانه عراق شروع به کار کرد. یکباره متوجه شدم که گلوله هایی که شکلیک می شوند همینطور خطی جلو می آیند. مثلا یکی در
۵ کیلومتری افتاد. بعدی در ۳ کیلو متری. بعدیش یک کیلو متری ... و یکبار فریاد زدم یا ابوالفضل!... و بلافاصله شیرجه رفتم روی زمین.
شیرجه زدن من همان و منفجر شدن گلوله در
۵
متری من همان!...
خوشبختانه چون زمین خاک نرم بود، گلوله توپ قدری در زمین فرو رفت و بعد منفجر شد و ترکشهایش از بالای سرم رد شدند و خلاصه بخیر گذشت!  

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 2 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.