نقاب

08 مهر 1394 | 471 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 08 مهر,1394 در وبلاگ حمیدرضا حامدی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

منم با خاطراتت دلخوش و مهمان نوازی ها

تو خوش با تکروی هایی و شاد از یکه تازی ها

تو با احساس این دیوانه بازی میکنی اما

نمیدانم چه میخواهی از این دیوانه بازی ها

نقاب اخم و لبخندِ دروغ از چهره ات بردار

چه سودی بردی ای بازیگر از این صحنه سازی ها؟

نکردم سجده بر غیر از تو و باور نمیکردم

که کارم میکشد آخر به کفر از بی نمازی ها

چنان از چشم مستت روزهایم صرف الکل شد

که گویی مرشدم خیام ها بودند و رازی ها

بنازم کورۀ داغ نگاهت را که ذوبم کرد

شبیه آنچه با قربانیان کردند نازی ها

به خاکستر نشستم عاقبت چون شعله ای مغرور

مجازاتم چه سنگین بود از گردن فرازی ها

تو راز جاودان عشقی و در چشم مشتاقم

ندارند آنچنان فرقی حقیقی ها - مجازی ها

من و تو کوپه های یک قطار اما جدا هستیم

خطوط ممتد ریلیم ما با هم موازی ها.......!!

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.