
کشید از کینه حلقوم سحر را ناوکی در خون
طپید ازغصه چون گهواره قلب کودکی درخون
چه آورده ست پائیزان بر این گلخانۀ ویران ؟
به دست میخکی زنجیر ونعش پیچکی درخون
لبان باغبانی خشک و پلک ارغوانی خیس...
پر پروانه ای زخمی ، پر سنجاقکی در خون
گرفته خیمه گاه آتش ، بریده دستی از بازو
گسسته مَشک آب ازهم نشسته تارکی درخون
کمان زِه کرده شیطان ای خدا یعنی چه خواهدکرد
خدنگ زهرداری با گلوی کوچکی در خون...؟!
نمیخواهم که از قنداقه ی قرمز بگویم ، نه !
که شرح ماوقع پیداست از پستانکی در خون
نبردم نامت ای بن کاهِل* از شرم رباب اینجا
که کردی بایگانی تا قیامت مدرکی در خون
حسین(ع) آمد بگوید: نانجیبان! اندکی آزرم.....
که طفلش غرق شد لب تشنه بعد از اندکی درخون
چنان بر مذهب سرخ تو ای شش ماهه پابندیم
که گویی پاگرفت آن ظهر عطشان مسلکی درخون
* حرملة بن کاهل اسدی(لعنت الله علیه)