دورشان هلهله بود و خودشان غرق سکوت
«ساکنان حرم ستر و عفاف ملکوت»
شام اي شام! چه کردي که شد انگشت نما
کارواني که فقط ديده جلال و جبروت
نيزه اي رفته به قد قامت سرها برسد
دست ها بسته به زنجير ولي گرم قنوت
شهرِ رسوا، به تماشاي زنان آمده است
آه! يک مرد نديده است به خود اين برهوت
«آسمان بار امانت نتوانست کشيد»
کاش باران برسد، يَوْمَ وُلِد، يَوْمَ يَمُوت...
اول صفر 1437 هجري قمري