سلام به همه ی دوستان و دشمنان
هرچند
تنهايم آنسان كه ندارم دشمني هم
آنسان كه در بي همزباني سوسني هم
تنهايي ام دستي است خالي و شكسته
دستي وَبال شانه اي هم گردني هم
دستي به دامان تو بودم ، پا كشيدي
دستي شدم خالي ؛ دريغ از دامني هم
حالا منم ؛ اشكي كه ازچشمت نيفتاد
از چشم مي افتد ولو رويين تني هم
بيزارم از اين زندگي
وقتي نمانده است در من نفس
اندازه ي جان كندني هم
بايد چه خاكي برسرش ريزد كسي كه
حتي ندارد مشت خاك مدفني هم
گرگ اجل آنسان برادر باش با من
تا كه نماند بويي از پيراهني هم