رفتم به کوهی پاک گم شد سن و سالم
کودک شدم یک بار دیگر خوش به حالم
کودک شدم تا باز و بی پروا بخندم
تا پر بگیرد آرزوهای محالم
یادش به خیر آن خنده های رفته بر
باد
یادش به خیر آن لحظه های بی خیالم
روزی که نصف سیب سارا مال من بود
یا مال آدم برفی او بود شالم
از گوشة لب های بی دندان شیری
لبریز می شد خندگی های زلالم
گاهی اگر هم گریه کردم دستمالی
یا آستینی داشتم در دست و بالم
اشک مرا دیدند از روزی که گم شد
زیر درخت آلبالو دستمالم