به کوه، بیشتر از صحرا
به گُل، زیادتر از گندم
به ماه، بیشتر از آسمان میاندیشم
به عشق، بیشتر از مرگ
به تو، زیادتر از عشق!
::
کسی که منظره میآفریند از هر چیز
برابر افقش
تمام پنجرههای جهان، تماشایی است!
::
_ تمام افق را...
_ تمام افق چی؟
_ ولش کن
افق نصفه یا کاملش هیچ فرقی ندارد
"ترا دوست دارم"
مرا از تمام افقها همین بس!
::
تنها تو میتوانی
باران خسته را به سخن در بیاوری
با جامهای
که دکمه به دریا گشوده است.
::
زیباست منظره
وقتی تو در حوالی آن پرسه میزنی!
::
مینویسم: ماه
مور مورش میشود دریا
مینویسم: باغ
هرچه باران است
میفهمد که منظورم تویی.
::
چه مستقیم، چه کج
دلم به هیچ صراطی نمیکشد بی تو
بهشت، دوزخ ماست
اگر نتابی و باران
اگر نباری و صبح!
::
مجموع ِ ابرهای نباریده است
آدینهای که من
درگیر جمعههای نتابیدن توام.
::
باران شوم
به شکل لبی روی گونهات
آهنگ عاشقانه شوم
در پردههای نازک رؤیا ببارمت!
::
آدمکها
خسته از ایستادن، شب و روز
وین منم
خستهتر از همین آدمکها.
::
خم میشود به بوسه
ابری که سر فرود نیاورده بر کسی
آن گاه
آبیترین روایت دنیا نگاه اوست!
::
پروانه بودن است
نگاهت
پرپر زدن، منم!
::
باران
رنج مضاعفی است
وقتی تو نیستی!
::
بی تو
این پنجرهء وا شده بر کوچهء باران زده را
با نگاه چه کسی
در میان بگذارم؟
::
نگاهت
پُلی بین خورشید و باران
و از ماه
بیتابتر، من!
::
عشق را
ننویسید ـ اگر
از خطا کردن و خط خوردگیاش
میترسید!