مرغِ آمین دیارم خسته ست!

۱۲ آذر ۱۳۹۴ | ۶۸۴ | ۰

این مطلب در تاریخ پنجشنبه, ۱۲ آذر,۱۳۹۴ در وبلاگ اکبر نبوی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

من و تنهاییِ شب های درازی که گذشت

پشت هر پنجره در متن سکوت

بند دل را به چلیپایِ مسیحا بستیم

تا که از معجزه یِ چشم خمارش باری

صبح گمگشته ی بیداری باغ

در خیالی که تماشاگر صد تیراژه ست

پرده از چهره بدارد یک روز.

 

رفتم از جاده تنی خسته و خونین هر روز

در افق دفتر چشمان کسی جا مانده ست

هر چه پایاب نفس های من اینجا نزدیک

تا افق راه درازی باقی است

مرغ آمین! تو بخوان سوره ی قدری که قضا سهل بگیرد سفر سختِ مرا.

 

مرغ آمین گفتم

همگِنان می دانند

مرغ آمین دیارم چندی ست

کُنجِ یک خلوتِ ناچار، دل اش افسُرده ست

ماهِ پردیسِ نگاه اش کم سو

نبضِ پروازِ دو بال اش کم جان

مرغ آمین دیارم خسته ست.

 

کاش می شد که کسی

خبر از باد موافق برساند یک روز

تا که این قایقِ تنهایی و پیوسته غریب

تن از این ساحلِ سنگی بِکَنَد

بِرَوَد تا بِرَوَد تا بِرَوَد

بوسه بر سینه ی دریا بزند.

 

با من از هُرم نفَس های همین باغچه ها

از لبِ خشک و ترک خورده ی کاریز یتیم

قصه ای تلخ تر از مرگ شقایق گفتند

و نمی دانستند فصل پایانیِ تقدیر مرا می خوانند.

                        شانزدهم آبان ماه نود و چهار

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.