تا سر ندادم پای تو، سر بر نمی دارم ...

۱۷ آذر ۱۳۹۴ | ۵۹۰ | ۰

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, ۱۷ آذر,۱۳۹۴ در وبلاگ محمد میرزایی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

نزدیک بیداری خورشید است ... بیدارم
آقا! من این شب گریه ها را دوست می دارم


خوبی شب این است که من با تو تنهایم
راحت به روی تربت تو اشک می بارم


بوی غریبی می دهد این خاکِ تر با اشک
امشب نمی دانم کجاها می کشد کارم


عمرم به فردا می رسد اصلا؟ نمی دانم
امشب که در طوفان این شعرم گرفتارم


دارم نگاهت می کنم از پشت اشکم آه
اصلا نمی دانم که خوابم یا که بیدارم


تو در تب گودالی و من در تمنایت ...
ای کاش می شد که تو را از خاک بردارم


بعد از تو اما دخترت در شام ... نه آقا
بگذار این یک بیت را ننوشته بگذارم


سربسته می گویم که وقت گفتن این بیت
دیدم که سرگردان میان کوچه بازارم


::
با سر دویدم در جنون روضه ها، یعنی
تا سر ندادم پای تو، سر بر نمی دارم




امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۵ با ۱ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.