والفجر 8- یادی از مسعود و مصطفی

26 آذر 1394 | 628 | 0

این مطلب در تاریخ پنجشنبه, 26 آذر,1394 در وبلاگ عبدالرحیم سعیدی راد ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

دم غروب به ستون یک، راهی ساحل اروند شدیم. در راه «مسعود خشت چین» با صدایی محزون و دلنشین شروع به خواندن اذان کرد. طوری که اشک عده ای جاری شد. مسعود تنها کسی بود که رفتارش با بقیه فرق می کرد و داد فرماندهان را در آورده بود. از آن دست بچه ها بود  احتمال نمی دادم شهید شود. اما بعد از شنیدن اذان …
تیمیم کردیم و با پوتین نمازمان را خواندیم و از نهر قائم سوار قایق ها شدیم. قایق ها به هم چسبیده بودند و برای هر قایق یک نفر ، طناب بدست، بیرون از قایق روی چولانها (نوعی علف بلند) نشسته بود.
سوز سردی می وزید و کم کم هوا تاریک می شد و آب هم کم کم داشت مد می شد. آب، بچه هایی را که بیرون قایق بودند فرا گرفت. در قایق بغلی مان جوانی نشسته بود بلند قد و رشید که داشت ذکر می خواند. تقریبا شانه به شانه هم بودیم. به صوت زیبایش گوش می کردم. در آن تاریکی، صورتش را نمی دیدم و از صدایش هم او را نشناختم. اسمش را پرسیدم. گفت: مصطفی کمال !
کمی هم حرف زدیم و هر دو نگران بچه هایی بودیم که طناب قایق ها را بدست داشتند و به زحمت سرشان از آب بیرون مانده بود. مصطفی با یکی از آنها که از سرما دندانهایش روی هم می خورد و صدا می کرد شروع کرد به حرف زدن …
صدای کاتیوشا از سمت چپ ما بگوش رسید. به دنبال آن تیربارهای عراقی از ساحل فاو شروع کردند به تیراندازی به سمت ما. به کف قایق خزیدیم. از سمت راستمان هم خط شکسته شد و صداها بالا گرفت. منتظر بودیم تا از گوشه سمت چپ فاو، همانجایی که سه پایه بلندی بود نور سبز چراغ قوه ی چپقی بچه های غواص دیده شود..موتورهای قایقها روشن شد اما از چراغ سبز خبری نشد. چند دقیقه بعد نور زردی دیده شد و با فریاد «یا فاطمه زهرا(س)» به سمت آن حرکت کردیم …و عملیات والفجر
۸ شروع شد.
مسعود خشت چین»  همان شب و «مصطفی کمال» در ادامه همان عملیات به آسمان نقب زدند.
البته مصطفی کمال از شهدای اتوبوس گردان بلال در عملیات والفجر
۸ است
پینوشت
۱: وبلاگ فاتحان دز :
پدر شهید کمال را دیدم مطلبی را نقل کرد که برایم تکان دهنده بود: می گفت روز 5اسفند 1364 در منطقه اروند بودم و دیدم که اتوبوس شهید شاهگل محبی مورد اصابت راکت هواپیما قرار گرفت و غافل از اینکه فرزندم در دل اتوبوس برایم یادگاری بجز یک جفت پوتین نگذاشته بود.

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.