گرفته حنجره را دست سرد ِزن بودن
که درد لال شدن بود ، درد زن بودن
چه چشم ها که فقط ديده اند زن هستم
نديده اند که با من چه کرده زن بودن
الهه اي است درونم ، پر از گريز آري!
نمي رسند خدايان ، به گردِ زن بودن
غرور، عشق ، لطافت ، سکوت ، تنهايي
و من که يک نفرم در نبرد ِ زن بودن
تر است دامنم اما ، به اشک تر شده است
به اشک ، اشک ، به تنها شگرد زن بودن
و اين منم ، که در آتش نشسته ام اما
در آستانه اي از فصل ِ سرد زن بودن
23 مرداد 92