کعبه یک سنگ نشان نیست ...
مثل یک برگ که از شاخه جدا می افتد
گاهی از دوری تو رود ز پا می افتد
گاهی از دوری تو کوه فرو ریخته ام...
گاه موجی که به گرداب بلا می افتد
موج بر شانه در این دایره سر گردانم
مانده ام حلقه ی این وصل کجا می افتد
کعبه یک سنگ نشان نیست ..نه..یک آیینه ست
که در آن عکس رخ آینه ها می افتد
دور اول شده بی تاب ز خود می پرسم
گذر چشم من آیا به خدا می افتد؟
سر و جان باخته من عاشق و دل باخته من
موج بر شانه منم این که ز پا می افتد
دور هفتم شده در گوش دلم گفت کسی...
باز هم قرعه ی این خانه به ما می افتد