چند شعر کوتاه: تو یعنی که باران

16 اسفند 1391 | 657 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 16 اسفند,1391 در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

عاشقی چیست مگر؟
ـ حال استمراری...

::

ـ الو باران
حواست هست؟
          دارم آب...
             دارم خاک...
                 دارم شعله...
                    دارم می‌روم بر باد...

::

می‌بوسمت
         که مــزّه روحم عوض شود...

::

عشق
خوابی است
        که بیداری ما می‌بیـنـد.

::

ای عشق، ای عشق!
تاریخ رؤیاهای ما را می‌نویسی.

::

روشن نمی‌شوم
نه با کلید نه با کبریت
نه با دریچه نه با خورشید
فقط بیا و کلیکم کن.

::

گاه با آیینه می‌گویم:
زیر این برفِ زمستانی
ظهر ِ تابستان ِ ما را باش!

::

تو بخند
تا سراسیمه شود
                   بوی بهار.

::

حل شدم در تو
طعم روحم را عوض کردی.

::

از پیـرهن، نه!
از خون و اکسیژن به من نزدیک‌تر باش!

::

تو همیشه یک صدای تازه‌ای:
تیـتر اول تمام روزنامه‌ها
من همان قدیمی همیـشگی
برق چاپخانه‌ها.

::

تو یعنی کجایی؟
تو یعنی چرا در که وا می‌کنم
                        نیستی روبرویم؟
تو یعنی که معنی ندارد نباشی
تو یعنی که یعنی که یعنی که یعنی...

::

شهادت می‌دهم
باران به لب‌های تو می‌ماند.

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.