هر که باران باشد
روی چشم همه پنجرهها جا دارد.
::
عقـل، با متر
به تفـسیر جهان میآید
وزن هر واقعه را
با ترازوی خودش میسنجد
عشق
بی دغدغه، بی واسطه، بی فاصله
میخواهدمان.
::
این سفیدیهای پی در پی
این سفیدیهای بی پایان
آخرم دیوانه خواهد کرد
آه ای تاریکی پنهان!
::
چه هوایی داری
که پُـر از بارانم.
::
چقدر پنجره دارد سلیقهات
ای دوست
که با اشاره دست
به نورهای جهان ربط میدهی ما را.
::
و تو از بس که نبودی اینجا
لحظهها سرد شدند.
::
آخرین دانه این مزرعه را نیز
کلاغان خوردند
و مترسک
به دعا مشغول است.
::
دیـشب ِ خستگیام را ای کاش
صبح ِ زود ِ لبِ تو...