چند شعر کوتاه: بندری در رگ‌ها

27 بهمن 1391 | 565 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 27 بهمن,1391 در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

 

پهلوانان خوب می‌داننـد
دشـنـه را راه درازی نیـست
از کـمـر تا   پُـشـت.

::

وقتی کنارم می‌نشینی
انگار در رگ‌هام
گرمای بندرگاه می‌پیچد
و حدس باران کار سختی نیست.

::

برف لطیف و باد افسونگر
وقتی می‌آمیـزنـد
وحشی‌تر و ویران‌تر از آن هیچ چیزی نیست.

::

نیستی هنوز هم...
می‌روم عبارتی برای این شب بدون پنجره
دست و پا کنم.

::

امروز
من بهترین تعبـیر دلتنگی
من بدترین دلتـنگ بارانم.

::

بیا روبروی همین شعر بنشین
خلاصم کن از مِه
خلاصم کن از ابر
و خورشید را در صدایم بچرخان
بیا ـ از همین صندلی ـ آفتابی‌ترم کن.

::

باد، تقویم را می‌تکاند
خوب یا بد
زرد یا سبز
         پخش و پلا می‌شود برگ‌هایش.
عشق ای عشق!
این تو هستی که تقـویم‌ها را
هیچ راهی به اوقات نارنجی‌ات نیست.

::

ماه هم خسته شد
                رفـت قـدری بخوابد
فـنـدکی ـ شعلهء اندکی ـ کو؟
روی تـنهایی من بـتابـد؟

::

نزدیک باران است دستانت
هر روز دلتـنگی برایم شعر می‌خواند
ای‌کاش می‌دانسـتم این قحـطی لاکردار گیـرش چیـست؟

::

بوسـه‌های تو کجاست؟
باز می‌خواهم
          از پچ پچ گنجشکان
                            دیوانه شوم.

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.