يک نفر روز و شب سخنران بود، حرف پُر قال و قيل خود را زد
يک نفر شد رييس و تا ميشد، چانهي قوم و ايل خود را زد
يک نفر خانه در خيابان داشت، يک نفر درد نان و دندان داشت
او ولي متصل به کُر بود و حرف آب قليل خود را زد
گرچه از مردمان عادي بود، اندکي فکرش اقتصادي بود
گفت: دايي! زياده عرضي نيست... برجهاي طويل خود را زد
يک نفر «يا علي» مکرر گفت، دائم از عدل و داد حيدر گفت
وقت تقسيم مال بيتالمال، دادِ سهم عقيل خود را زد!
نصف هر سال، عازم حج بود، مستقیمِ صراط او کج بود...