در صحن چمن نشسته دیدم دوشش
نتـوانـسـتم گرفـت در آگـوشــش
صد بوسه زدم بر گل عنبر پوشش
یعنی که: حدیث گفتم اندر گوشش!
معزی نیشابوری
وافریادا از دست طرفهها و ترفندهای عاشقان! تا عشق باقی است، حیلتسازیهای عاشقان را پایانی نخواهد بود. شیوه آن دگرگون میشود، اما روح آن تغییری نمیکند. روح کودکانه شیطنتباری که برای ابراز عشق، روشهای متنوع میآفریند. تنها از یک شاعر عاشق بر میآید که سخنهای درگوشی را بهانه بوسیدن روی یار قرار دهد. آنهم در جایی که همه چشمها خیره به اوست.
..
امیر معزی نیشابوری را همگان شاعری قصیدهسرا میدانند که در مدح شاهان سلجوقی بالاخص ملکشاه و سنجر، دیوانی حجیم پرداخته است. پدرش برهانی نیشابوری ملک الشعرای دربار سلاجقه بود و در حدود 465 درگذشت و پسرش را به ملکشاه سپرد. پسر، راه پدر را در پیش گرفت و عمر شاعریاش را وقف مدیحهسرایی کرد. گویند سنجر سلجوقی، به اشتباه بر او تیری انداخت و اگرچه او را معالجه کردند، اما اثر آن سالها بماند و در شعرش بارها بدان اشاره کرده است و مرگ او نیز گویا بر اثر زخم پیکان بوده است، در حوالی 518 تا 521 هجری. بدیع الزمان فروزانفر، معزی را شاعری با اهمیت، اما سطحی و مقلّد میداند و برآن است که تصویرها و مضمونهای شعرش را از شاعران متقدم برگرفته است. دیوان شعر او بالغ بر 20 هزار بیت است که عمده آن را قصاید مدحی او تشکیل میدهد و قصاید او، امروزه تنها از منظر تاریخی و زبانی قابل توجه است و ارزش ادبی چندانی ندارند.
معزی، همشهری و همعصر خیام نیشابوری بود و از او حدود 400 رباعی بجای مانده که حکایتشان با قصاید او متفاوت است. نیمی از رباعیات معزی در مدح است و با آنها کاری نداریم. در میان مابقی رباعیات، بعضی از رباعیات ماندگار تاریخ رباعی دیده میشود. مایه تعجب خواهد بود اگر بگویم همین شاعر مداح، رباعیات عاشقانهای دارد که بلافاصله پس از انتشار، مورد توجه نویسندگان متون عرفانی از قبیل عین القضات همدانی و ابوالفضل رشیدالدین میبدی قرار گرفت و آنها را در کتابهای خود نقل کردند و در سدههای بعد به مجموعه رباعیات اوحد کرمانی و مولوی راه یافت و به آنها منسوب شد. رباعیاتی از این دست:
امروز که ماه من مرا مهمان است
افشاندن جان و دل مرا پیمان است
دل را خطری نیست، سخن در جان است
جان افشانم که روز جان افشان است
..
از با منی، ارچه همنشینی با من
ای بس دوری که از تو بینم تا من
در من نرسی تا نشوی یک با من
کاندر ره عشق یا تو گُنجی یا من!
..
سرو سهی و ماه تمامت خوانم
یا آهوی افتاده به دامت خوانم
شمشاد قد و کبک خرامت خوانم
زین هرسه بگوی تا کدامت خوانم
..
یار از غم من خبر ندارد گویی
یا خواب به من گذر ندارد گویی
تاریکتر است هر زمانی شب من
یارب! شب من سحر ندارد گویی!
..
از جور قد بلند و موی پستش
وز کافری نرگس بی می مستش
گریان به کلیسیا شوم بنشینم
ناقوس به دستی و به دستی دستش
و ایضاً رباعی سر سخن، که عین القضات همدانی به آن علاقه داشته و در نامهها (ج 1، ص 333) و تمهیدات (ص 278) خود آن را آورده و در آن تصرفات شاعرانه هم کرده است:
در انجمنی نشسته دیدم دوشش
نتوانستم گرفت در آغوشش
صد بوسه زدم بر رخ عنبر پوشش
یعنی که حدیث میکنم در گوشش!
این رباعی، به دیوان کبیر مولانا هم راه یافته و به او منسوب شده است (ج 8، ص 171). و البته مصراع سوم آن متفاوت است با آنچه در اصل رباعی است: رخ را به بهانه بر رخش بنهادم. و ما در جای دیگر توضیح دادهایم که انجام این تغییرات در مصراع سوم رباعیات کهن در سدههای بعدی، به خصوص حذف قافیه مصراع سوم، دلایل زیباشناسانه دارد.
..
علاوه بر مضامین عاشقانه، معزی به معانی خیامانه نیز توجه خاص داشته است. خوشباشی و بادهپرستی و دم غنیمت شمری، در رباعیات او مضمونی چشمگیر است و پارهای از این دست رباعیات او، بعدها به همشهری شاعر یعنی خیام نسبت یافته است:
ای یار! چو روزگار یار من و توست
بس کس که حسود روزگار من و توست
این باده که اندوهگسار من و توست
برگیر و بیا که کار کار من و توست
..
سبـزا رنگـا! بـده می دینـاری
کز سبزه زمین و کوه شد زنگاری
از هشیاری روز به شب چند آری؟
مستی به چنین وقت به از هشیاری!
..
گاهی به هوای دل شوم صومعه جوی
گاهی به خرابات شوم بیهدهگوی
در صومعهمان نه رنگ ماندهست و نه بوی
آن به که کشیم در خرابات سبوی!
معزی را باید مبدع رباعیات ساقینامه دانست:
گر هست نهفته آفتاب ای ساقی
ما را بدل اوست شراب ای ساقی!
اندر فکن آتش اندر آب ای ساقی
باشد که کنی مرا خراب ای ساقی!
همان گونه که از رباعیات بالا به خوبی بر میآید، شرابخواهی معزی هیچ رنگ و بوی فلسفی ندارد. از همین رو، در درستی انتساب ساقینامه زیر که در نزهة المجالس (ص 147) به نام او درج شده، تردید باید کرد. خاصه آنکه رباعی مورد اشاره در سه منبع قدیمی به اسم خیام وارد شده است (رک. رباعیات خیام در منابع کهن، ص 50، 118، 124):
زاهد نکند به زهد سود ای ساقی
هرچند عیان عمل نمود ای ساقی
پر کن قدح شراب زود ای ساقی
کاندر ازل آنچه بود، بود ای ساقی!
غیر از رباعی مذکور، یک رباعی دیگر معزی نیز به خیام نسبت یافته که به گمان من، این انتساب خطاست:
روزیست هوا خوش و نه گرماست و نه سرد
ابـر از رخ گلــزار همیشوید گرد
بلبل به زبان پهلوی بر گل زرد
آواز همیدهد که می باید خورد!
..
دیوان امیر معزی در سال 1318 به تصحیح عباس اقبال آشتیانی توسط کتابفروشی اسلامیه چاپ شده و همین چاپ را محمدرضا قنبری با اصلاح اغلاط و حروفچینی مجدد، به عنوان تصحیح جدید در سال 1385 روانه بازار کرد. دیوان معزی، احتیاج به تصحیحی نو بر اساس نسخههای کهنی دارد که در اختیار مرحوم اقبال نبوده است. تعداد رباعیات معزی در دیوان چاپی، 177 رباعی است. دستنویسی از دیوان معزی در دانشگاه تهران هست که مشتمل بر 382 رباعی است و در نزهة المجالس جمال خلیل شروانی 22 رباعی به اسم معزی درج شده که 18 فقره آن در دیوان چاپی نیست!
«آگوش» در رباعی معزی، شکل کهن «آغوش» است و در سایر اشعار او نیز به همین شکل آمده است.