نه میگیرد
این دل، نه یکدم رها میکند
دل سنگم عمریست تا پا به پا میکند
سحر سر زد و روز از نیمه رد شد بگو
کسی حرّ خوابیدهام را صدا میکند؟
قدم در قدم، جاده در جاده تردید ـ آب!
ـ
به خود مانده، از شور دریا ابا میکند
دل: این کوفه، این شام، این شهر
بدنام... نه
نه مرگی، نه داغی... که ما را دوا میکند؟
*
نه میگیرد این دل نه یکدم رها میکند
عزادار خویشم، دلم نوحهها میکند
نه میمیرم از غم، نه میخوانم از سوگ
تو!
به عشقت، دل از گریه حتی حیا میکند
صدا میرسد کاروان کاروان از فرات
که در خیمه جانم آتش به پا میکند
سر آوردهام، نذر بال و پر آوردهام
کسی هست آیا؟ سرم را جدا میکند؟
*
دلم تکهتکه ... دلم آب شد چکهچکـ...!
کسی خاک خشکیده را کربلا میکند؟