|
به یاد زنده یاد استاد قیصر امینپور عزیز
مرد، خسته بود، مرگ خستهتر و درد رفته تا... نفس نیاورد! پس سهشنبه آمد آن خبر - خدا! که هیچکس به هیچکس نیاورد!
وقت شعر تازه گفتن است، تیکتاک ساعت سهشنبه رفتن است پس سهشنبه غیر رفت و رفت و رفت، بر زبان این جرس نیاورد
پس رها شدی، صدا شدی، صدا زدی به جان خسته پشتپا زدی تا صدا زدی که گاه رفتن من است، هیچکس قفس نیاورد!
خردهخرده، خورده شد قلم، میان درد ریشه کرد و برگ و بار داد مشق را نوشت لاله! تا که بعد از این بهار، خار و خس نیاورد
پس سهشنبهها صدای توست در سرم و قاب عکس تو برابرم آه... «قیصرم» سهشنبه سالهاست جز هوای تلخ و گس نیاورد
مرگ آمد و گرفت هرچه داده بود را و «ناگهان چه زود» را برد روزهای هفته را - تمام - برد آنچنان که پس نیاورد
«من، چهقدر سادهام به روزهای رفته تکیه دادهام» که تا مگر... دست شستهای چنان ز خود که مرگ هم تو را به دسترس نیاورد |