یکی از پیامدهای رواج چاپلوسی ، اسطوره سازی است. کسی که مورد ستایش چاپلوسان قرار میگیرد به تدریج فراموش می کند که انسانی است معمولی با تمام ویژگی های انسان و از جمله محدودیت توان و دانش، زبان چرب ستایشگران مجال تأمل در ضعف ها را از این انسان معمولی می گیرد و به تدریج او را به چاه بی انتهای جاه طلبی می افکند.
بسیار دیده ام که در مراسم معارفۀ افراد، عناوینی برساخته و سخنانی بی پایه در بیان فضائل و دانش و توان بی انتهای مسئول تازه وارد ، بر زبان سخنرانان می رود.
دانشمند برجسته، پژوهشگر نام آور، استاد فرزانه،استوانۀ تقوا ، هنرمند بزرگ و نویسندۀ فاضل و از این قبیل اغراق های اسطوره ساز که ویرانگر واقع نگری است.
کسی که به دمدمۀ مداهنه، از واقعیت فاصله بگیرد ، کاستی های خود را انکار می کند و خود را مصون از خطا میپندارد ، در برابر پرسش ها و انتقادها، نه تنها گوش شنوا ندارد بلکه واکنش خصمانه نشان می دهد .
یکی از رفتارهای شگفت این اسطوره ها ی جعلی آن است که خود را جامع علوم و حکمت میانگارند و تصورمیکنند که در تمام مسائل صاحب نظرند ؛ بنابراین، بعید است کسی از او " نمی دانم" بشنود. اصلا مگر چاپلوسان چرب زبان می گذارند که او بگوید: " نمی دانم"
اسطورۀ برساختۀ آنان ، همه چیز را می داند و اگر بگوید : "نمی دانم " نباید پذیرفت و تواضع و بزرگواری استاد فرزانه و دانشمند برجسته را نشانۀ محدودیت دانش او پنداشت.
اما واقعیت این است که گریز از دام هایی که اهل تملق بر سر راه انسان ها مینهند ، خود نشان بزرگی و عظمت روح است. یک گام ساده در این گریز رهایی بخش، اعتراف به " نمی دانم" است و نیز تذکر مدام این نکته به خویشتن و دیگران که انسان، با تمام توانایی ها و اختیارات و خلاقیت هایش به هر حال محدود ونیازمند است و در معرض خطا و سهو است و اگر می داند و می تواند به عنایت خدای دانا و توانایی است که بی مانند است و بیکرانگی و جامعیت ،تنها و تنها برازندۀ اوست.