یک شعر جدید

10 بهمن 1391 | 478 | 0

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, 10 بهمن,1391 در وبلاگ اسماعیل امینی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

غروب است در شهر بی شادی و بی ترانه

غروب است و گنجشک‌ها راهی آشیانه

 

غروب است و بغضی گلوی افق را گرفته

و با دست خالی پدر می‌رود سوی خانه

 

پدر ، گرمی خانه وشوق دیدار فرزند

پدر، سردی دست‌هایی که بی آب و دانه

 

پدر می‌رسد پشت در؛ باز کن آمدم باز

به آغوش او می‌پرد کودکی شادمانه

 

در آغوش باز پدر بازی رنگ و رؤیا

تبسم به لب دارد آن لحظه گویی زمانه

 

برای پدر کودکی گرم شیرین زبانی

سکوت پدر سردی آتشی بی زبانه

 

سکوت است و در خانه از جعبۀ رنگ و نیرنگ

بلند است غوغای لاف و گزاف و بهانه

 

سکوت قفس سرد و سر زیر پر مرغ خوش خوان

سیاه است از بانگ زاغان کران تا کرانه

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.