از روزی که صدایت پشت تلفن می گفت:
" این درخت خشکیده است"، هر روز آرزوی دیدنت در دلم سبزتر
شد...
امروز را برای نیلوفرهای کدام برکه نی می زنی؟ استاد!...
هشتاد سال آه تو در نیزارها پیچید
اما تو را ای مرد! غیر از نی کسی نشنید
هشتاد سال آزگار آوازهایت را
دنیای من لای گلیم طعنه ها پیچید
اما تو باران بودی و هر قطره از نامت
بر یک گیاه تشنه در این سرزمین بارید
تو آفتاب تازه ای بودی که لبخندت
در یک زمان بر هر دو قطب منجمد تابید*
مانند هندوها که روی شعله می رقصند
هشتاد سال انگشت هایت روی نی رقصید
رقصیدی و دنیا پر از نت های رنگی شد
چرخیدی و مهتاب در پیراهنت چرخید
نی از لبت شیرین و تلخ روزگارت را
چون شربتی از شوکران و شهد می نوشید
حالا جهان یک کاسۀ آب است می بینی
عکس تو افتاده است در این کاسه، ای خورشید!
-------------------------------------
*پس آفتاب سرانجام در یک زمان واحد بر هر دو قطب ناامید نتابید.
" فروغ فرخزاد"