نسیم از نفس افتاد و باغ شد خاموش

31 خرداد 1391 | 542 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 31 خرداد,1391 در وبلاگ صادق رحمانی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

صدای ثانیه ها رنگی از رسیدن بود

هوای آخر خرداد، طعم چیدن بود 

نسیم از نفس افتاد و باغ شد خاموش

غروب‌ها همه روشن، چراغ شد خاموش

ـ غروب، جمعه‌ی شیراز ـ‌ از نفس افتاد:

« نسیم باد مصلا و آب رکن آباد »

دوباره زلزله در لار، وقت نزدیک است

غبار فاجعه پیچیده، راه تاریک است

چه شد که آینه را در غبار آوردند

سبدسبد گل حسرت به لار آوردند

تمام آینه ها در غبار گم شده است

تو رفته‌ای و کلید بهار گم شده است

تو رفته بودی شیراز و باز آمده‌ای

که از مصاحبت اهل راز آمده‌ای

دلم برای تو تنگ است در شب خرداد

امید آمدنت را کسی به من می‌داد

دوانده در دل ما اشتیاق دیدارت

عصای خسته‌ی چوبین و نصف سیگارت

دوباره آمده‌ای روبه‌روت بنشینیم

میان همهمه‌ها، در سکوت بنشینیم

گلیم کهنه مهیاست، اندکی بنشین

که تار و پود تو دریاست، اندکی بنشین

هنوز می شنود گرمی صدای تو را

حیاط خانه‌ی خشتی و جای پای تو را

بگو به «مش رجب» آقا که چای را دم کن

به لحن تلخ، بگویش که ماجرا کم کن!

بگو به «مش رجب» این جامه چیست پوشیده؟

تو زنده‌ای می‌دانم که خواب می‌دیده …

هوای گریه‌ی یکریز دارد ابر بهار

صدای قاری و گلدسته‌ها و سنگ مزار

به یاد روضه‌ی رضوان دل ارغوانی کن

پدر بیا و در این خانه، روضه خوانی کن

هوای روضه گرفته است و در دلم غوغاست

گریز می زنی انگار روز عاشوراست …

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 1 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.