http://www.rahmanianhamid.blogfa.com/post-21.aspx
در بازارآشفته و شلوغ
پلوغي كه قحط دلبري و برادري است هميشه ياد قيصر امين پور
گشايشي براي رنج ها و
غصه هاست .
بياد مي آورم روزي كه
براي تغيير رشته از
حقوق به ادبيات رفته
بودم دانشگاه تهران پيش دكتر اسماعيل حاكمي. درراهرو دانشكده ي
ادبيات .پرسه مي زدم
تا دكتر از جلسه بيايد بيرون و نامه اعلام نيازم را بگيرم بروم
دانشگاه بهشتي .در
راهرو طبقه سوم قيصر عزيز را ديدم. با طمانينه داشت مي رفت
كلاس ارشد .سلامي و گپ
و گفتي ...و بعد مرا برد سر كلاس و معرفي كرد به
شاگردانش و خواست شعري بخوانم
.يكي گفت : با همين واژه هاي معمولي را بخوان !
بيچاره مرا با صادق رحماني اشتباه
گرفته بود .
قيصر گفت : صادق
برادر تني ايشان است
...و ادامه داد : هردوشان از نخلستان هاي جنوب شيراز پا گرفته
اند و در اسطوره ها
هست كه نخل عمه ي آدم است
لذا برادري اين ها خودبخود ثابت است !
...كلاس كه تمام
شد
غروب شده بود.