از راه تا به آهن و تجریش
رودی می رود که می آید همان رود است
مردی که ما را به نام می شناسد
با گوشه ای از نگاهی تکه تکه می کند خواب آرام
کاغذک ها را
از پشت شیشه
چراغ ها تنگ کوچکی است
با ماهیان سرخ و زرد.
یکی کودک برای نبودن
صندلی اش را به دست پیرمردی می دهد
یکی کودک برای تکه شدن
دوندگان سیاه در سرفه های نفسگیر خیابان صیحه می
کشند
ماهی قرمز در سیاهی خیابان غرق
و مردی که ما را به نام می شناسد
در پیاده رو.
کاغذک ها همه در دست او یکی یکی
از پشت شیشه پلک هایم تکه تکه می پرد