من در گذار باد
پابستهام به خلوت خاموش سنگها .
تو با خیال سرکش
بسیار رفته ای
تا نخلهای خاطره ... تا کوچههای تنگ
ای مرغ بی درنگ !
با آن دم بلند
بر دامها و دامنهها سایه می زنی
در روشنای ظهر .
گنجشک شوخ و شنگ !
در چشم تو دو دختر رقصان و بیمناک
با دم تکانههات
خنیاگرانه
مضراب می زنی انگار روی خاک .
وقتی که جوجههات
از شاخهسار خاطره پرواز می کنند
من برکهای شکسته
از این کوچه خستهام .

ای مرغ بی درنگ که دلتنگ می دوی
دست مرا بگیر و ببر پابهپای باد
دست مرا بگیر
در هایهای باد !