گریختم به تماشای بی نشانهی تو
اسیر موج، اسیر مدیترانهی تو
به طعم خواب، همآغوش صبح بیروت است
غروبهای غم انگیز عاشقانهی تو
صدای عود می آید در این هوا نم نم
تو گریه می شوی آرامَ روی گریه ی تو !
رهاتر از شب گیسوی ماه شیراز است
خطوط مبهم شب های جاودانهی تو
مرا به فال به فالی شگفت دعوت کرد
نگاه گرمتر از تلخ قهوه خانهی تو
به سرنوشت تو در فال قهوه پی بردم
که نیست در شب من رنگی از ترانهي تو
حریروار چو تحریرهای« فیروز» است
پرند آبی دریای بی کرانهی تو
شکسته می زنی و طرز طرز عشاق ست
چه آتشی است در آواز بی زبانهی تو