زياد گريه ميکنم. گاهي با بهانه، گاهي بيبهانه. هر چند معتقدم که براي گريه هميشه بهانه هست، در روزگاري که هستيم.گاهي که بهانه کم دارم کافي است فقط به عکس کودکي کنار پدر شهيدش نگاه کنم تا چشمهايم تر شوند. به همين راحتي!
اين عکس و اين عکس هميشه بهانههاي خوب من بودهاند.
اين روزها اما بهانهي جديدي به مجموعهي بهانههاي من افزوده شده است براي اين که به حال خودم گريه کنم.
شهيد احمدي روشن و گنجشکش

من و تکراري از «من، من...» مسافر!
من و آواري از ماندن مسافر!
تو و پرواز با بال شکسته
دل گنجشکها روشن مسافر!
..................................................
عکس ديگري از شهيد و گنجشکش
غزلي از محمد رضا وحيد زاده
غزلي از علي محمد مودب
غزلي از ميلاد عرفان پور
يک مثنوي از حامد حجتي
غزلي از سيد محمد مهدي شفيعي
شعري از حسن صنوبري
نوشتهاي از محمد حسين نيکزاد
غزلي از مهرداد قصري فر
شعري از عارفه دهقاني
دوبيتيهاي عاشورايي من در وبلاگ از اين دست