اگر از من بپرسند که از مهمترین لوازم شاعری چیست؟ بی درنگ میگویم: انتخاب «تخلص». تخلص در حکم برند را برای شاعر دارد. بعضی از شاعران در طول زندگی شاعری خود تخلصشان را عوض میکردند. مشهور است که مولانا در آغاز دوران شاعری خاموش تخلص میکرد و بعد از ملاقات با شمس تبریزی، تخلص شمس را برگزید. حکیم محمد سعید قمی، از شاعران دوره صفوی است که به یک تخلص قانع نبود و با سه تخلص شعر میگفت: گاهی «سعید»، گاهی «حکیم» و گاهی هم «تنها». وی طبیب دربار شاه عباس دوم (1077 ق) بود و در آغاز حکومت شاه سلیمان صفوی (1105 ق) به سعایت بدگویان از کار برکنار و در قلعه الموت زندانی شد. بعد از آزادی از زندان، در قم به طاعت و عبادت پرداخت. دیوانش در حدود 3000 بیت به چاپ رسیده و این سه بیت از آنجاست:
رهنما در سفر گمشدگی بسیار است
هر صدایی به صدای جرسی میماند.
عرفای ما معتقدند که «گم شدن» در سفر زندگی، بهترین راه رسیدن به مقصود است. البته گم شدن در این افق معنایی، با «گمراهی» تفاوت اساسی دارد. کافی است که رهرو این طریق، قدم در مسیر «گم شدن» بگذارد، راهنما خودش به سراغش میآید و دستش را میگیرد. در قدیم، صدای زنگ شتران، نشانه عبور کاروانها از جادهها بوده است و به اهل کاروان، گوشزد میکرده که راه کجاست و چاه کجا. در سفر گمشدگی، هر جا که بروی راه همانجاست و هر صدایی که بشنوی، راهنمای توست. سراغ دوست را باید از خود گرفت و باید در خود به جستجو پرداخت. گم شدن، در واقع، رها کردن بیراهههاست.
نه بیدم من که از ناقابلیها بی ثمر مانم
مرا چون سرو، رعنایی ز حاصل باز میدارد.
ثمر داشتن و به ثمر رسیدن، شاید غایت رشد و بالندگی محسوب شود. بالاخره، هر درختی باید یک خروجی داشته باشد. اما شاعران ما از قدیم الایام هزار دلیل میآوردند که ثمر نداشتن بعضی درختها بی حکمت نبوده است. درخت سرو، محبوب شاعران بود و همه جوره هوایش را داشتند. سعدی علیه الرحمه، میوه نیاوردن سرو را اینگونه توجیه میکرده که: آزادگان تهیدستند! البته، درخت بید هم بی ثمر است و محمد سعید قمی معتقد است که ثمر نداشتن بید به خاطر عدم قابلیت خودش است، اما بیحاصلی سرو، محصول رعنایی و بلند نظری اوست!
غصه، غم، داغ جنون، آه و فغان، بیتابی
هرچه دارم من سودا زده از دولت توست.
دولتی که محمد سعید قمی ازآن سخن میگوید با دولتهای امروزی از زمین تا آسمان فرق دارد. بنابراین، نباید از این بیت برداشت سیاسی کرد و دولتها را مقصر تمام بدبختی شاعران دانست. بحمدالله شاعران ما در همه دولتها، در رفاه کامل به سر میبرند و ملالی نیست! منظور از دولت در این بیت، لطف و مرحمت دوست است. از دولتی سر یار، عاشقان از همه نعمتهای عالم که همان غم و غصه و هزار درد بیدواست، برخوردارند و جای شکرش هم باقی است. حافظ در همین معنی فرموده است: ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق؟/ گفتم ای خواجه عاقل! هنری بهتر ازین؟ و البته صفت عاقل در این بیت، از صد تا فحش هم بدتر است!
چاپ شده در:
کرگدن (ضمیمه هفتگی روزنامه اعتماد)، ش 45
سه شنبه 29 دی 1394، ص 27