از انفجارهای پیاپی می گذری
سیطره های پیاپی
تفتیش های پیاپی
و مردانی که سیگار پشت سیگار آتش می زنند
از میان لهجه های غلیظ عربی
چادرهای غلیظ عربی
اندوه های غلیظ عربی
ار بغدادِ بی سند باد
بغدادِ بی علی بابا
بغدادِ بی چهل دزد بغداد
چمدانهایت بر شانه ی گاری ها
پسرهای سیاه گاریچی
اندوهت را هل می دهند از مقابل هتلها
می رسی در سرد و گرم روزهای آخر اسفند
درست لحظه ی "اشهد ان امیرالمومنین علی ولی الله"
باد می آید و نمی آید
باران می آید و نمی آید
پایت می آید و نمی آید...
اما او می آید و می آید
حتی اگر تنها در اتاق ۳۰۲ هتل نشسته باشی و کانالهای تلویزیون ایران را بالا و پایین کنی
به امید همراهی
به قرآنی که داری در میان سینه ات سوگند
که هرگز از تو و از خاندانت دل نخواهم کند
و ایمان دارم ای مهرت قیامتها به پا کرده
گنهکاران چون من عاشقت را زود می بخشند
پر از حس غریب روزهای آخر سالم
پر از دودی که بر می خیزد از خاکستر اسفند
دلم امشب شبیه کوچه های تا حرم تنگ است
دلم در حسرت ایوان دلباز شما تا چند؟
و غمگینم به قدر شانه ی سنگین گاری ها
که ساکم را به سختی تا خیابان تو آوردند
و مسکینم به قدر آن گدایانی که در غربت...
فقط امید دارم از تو ای شاه نجف لبخند
*
نشستم گوشه ی صحنت برایت شعر می خوانم
اگر این لحظه ها حس می کنم هستم سعادتمند