درنگی در نیمایی‌های «فولاد و گل سرخ»، سروده دکتر علیرضا فولادی/ دکتر محمدرضا راثی‌پور

02 بهمن 1394 | 764 | 0

این مطلب در تاریخ جمعه, 02 بهمن,1394 در وبلاگ علیرضا فولادی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

اشاره:

نوشتار زیر، درنگی است در شعرهای نیمایی مجموعه‌شعر «فولاد و گل سرخ» اثر نگارنده که شاعر و منتقد گرانمایه، دکتر محمدرضا راثی‌پور، آن را قلمی کرده‌اند. خوانندگان ارجمند را به خواندن این نقد خواندنی فرامی‌خوانم.

 

هرچند دکتر علیرضا فولادی،  شهرت خود را بیشتر مدیون ابداع ژانر سه‌گانی است که طرفداران زیادی را در بین شاعران جوان پیدا کرده است، اما توانایی ایشان فقط به این قالب کوتاه منحصر نمی‌شود و کارهای ارزنده‌ای نیز در شیوه نیمایی ارائه داده اند که اخیراً در مجموعه شعر   «فولاد و گل سرخ» 13 قطعه از آنها آمده است. در این نوشته کوتاه می‌خواهم تأملی در این اشعار داشته باشم. البته نمی‌توان تنها بر اساس این 13 شعر نظری صائب داد، اما چون شعرهای منتخب شاعر هستند، لاجرم واجد ویژگی‌هایی هستند که شاعر به انتخاب آنها رضایت داده و درجاتی از زاویه دید و ذهن و زبان شاعر و سلیقه زیبایی‌شناسی او را نشان می‌دهند.

 

زبان

با توجه به تلمذ شاعر از محضر استاد بزرگ دکتر شفیعی کدکنی، فولادی خواه‌ناخواه تحت تاثیر زبان جذاب و پر طنطنه دکتر شفیعی کدکنی قرار گرفته است و مضامینی که در این 13 شعر مطرح شده است، رنگ و بویی از کلام استاد دارد. استنباط بنده این است که این طرز و  زبان برای کسانی که در رشته ادبیات تحصیل کرده اند، بسیار جذاب و وسوسه‎‌برانگیز است، چرا که مجال گسترده‌ای را برای عرض هنر و محفوظات و  آموخته‌های یک دانش آموخته ادبیات فراهم می کند. به همین خاطر است که اشعار مرحوم قیصر امین‌پور، محمد رضا ترکی و محسن صلاحی و ... نیز زبان شفیعی کدکنی را تداعی می‌کند. البته زبان فولادی امروزی‌تر است و برعکس استاد که گاه با به کار بردن کلمات محاوره‌ای خراسانی، موجب به هم خوردن کلیت و یکدستی بافت کلام می‌شود، از حیث زبان منسجم‌تر است. بسیار اتفاق می‌افتد که یک کلمه ناهمگون و غیرمتجانس در شعر استاد شفیعی کدکنی،  سیالی و روانی شعر را از بین می برد و مضمونی زیبا را فدای حضور نابه‌جای خود می‌کند. 

فولادی همان شگردهایی را در شروع شعرهایش به کار می‌برد که استاد شفیعی کدکنی به کار می‌برد؛ مثلا شروع شعر با نوعی استمرار:

 

می‌لنگی و

             لنگیدنت جاری‌ست

تا دور دستانی که هر پایی به آنجا ره نخواهد برد

 

استاد شفیعی کدکنی می‌فرماید:

 

می‌چرخد این تسبیح و  دستی هیچ پیدا نیست

 

البته میان پارانتز عرض کنم، اگر من جای فولادی بودم، سطر دوم را این طور می نوشتم تا هم نوعی پیچیدگی و عمق بیشتری به شعر بدهم و هم از قافیه‌های درونی بیشتر استفاده کنم:

 

تا دور دستانی که هر پایی

                              به آنجایی که رفتی ره نخواهد برد.

 

شعر «بهاران»، آنچنان از لحاظ مضمون طبیعت‌گرایانه و خطاب‌های خاص شاعر و ارجاع‌های خیامی‌اش به زبان استاد نزدیک شده است که اگر اسم شاعر پای آن نوشته نشده بود، باور این که نوشته شاعر دیگری غیر از م. سرشک باشد، مشکل بود:

 

شگفتا بهاران

اگر سالها رفت و برگشت

وگر بوی تکرار دارد

وگر یادگاری‌ست از پیری ما،

بدین رنگ و زیبایی و دلنوازی

بدین نغمه‌های فریبنده‌اش در حضور هزاران

بدین تازگی‌هاش در محضر عشق و باران

شگفتا شگفتا

شگفتا بهاران

 

همین «تازگی‌هاش»، خود نحو خراسانی را به یاد می آورد. بنده ترکیب خوش‌آهنگ «حضور هزاران» را نیز بسیار پسندیدم. برای اثبات مدعای خودم یکی از شعرهای طبیعت‌گرایانه استاد را می آورم:

 

درختی‌ست در گوشه‌ی باغ سبزی

که کس انتهایش ندیده

که گر با نگاهان عاری ز تکرار بینی

در آن باغ

درختان ازین‌گونه بسیار بینی

 

آرایه‌های تصویری

همانطور که  از دیدگاه فرمالیست‌های روسی، مثل شکلوفسکی، هدف شاعر در به کار بردن زبان، عرضه معنی و مضمون نیست، بلکه عرضه خود زبان و دادن حیاتی دوباره به زبان است و به اصطلاح چه گفتن مهم نیست و خود چگونه گفتن مهم است و مضمون و مفهوم در درجه دوم اهمیت قرار دارد، بیشتر تلاش شاعران معطوف به این می‌شود که به زبان خاص خود دست یابند. این مهم حاصل نمی آید مگر با داشتن اندیشه و مضمونی نو و شاعری موفق‌تر است که چشم‌انداز وسیع‌تری از تازگی‌ها و غیرمعمول‌ها را فرا رو داشته باشد. در شعر قایق به‌رغم الهام گرفتن از مضمون شعر «عقاب»، شاعر توانسته است قرائت خاص خودش را از این مضمون ارائه کند:

 

قایقی سرنهاده بر ساحل

پای یک صخره‌ی تماشایی

موج‌ها را به خویش می‌خواند

موج‌ها می‌روند و می‌آیند

گویی اندیشه‌ای‌ست در سرشان

قایق این را چه خوب می‌داند!

 

 

ناگهان موجی از میانه‌ی راه

جانب صخره خیز می‌گیرد

سنگ می‌لغزد

قایق اما به گِل فرورفته‌ست

موج راه گریز می‌گیرد

 

 

بار دیگر شتابناک از دور

موج سرمی‌رسد، ولی این‌بار

قایق سرنهاده بر ساحل

با شروعی گرم

            - گرم بیتابی -

تن به سنگی بزرگ می‌کوبد

واینچنین گویی

در مصافی که دشمنش خواب است

                            - خواب مردابی -

طبل جنگی بزرگ می‌کوبد

 

 

لحظه‌ا‌ی بعد، قایق نستوه

شور آبی‌ترین رهایی را

در دل خویش برمی‌انگیزد

پاک از هرچه گِل

                     به‌آرامی

دست در دست موج

                        تا دریا

می‌رود

        واشک شوق می‌ریزد

 

 

قایق از سنگ و گِل جدا شده است

می‌رود سمت بیکرانه‌ی دور

در تکان‌های شادمانه‌ی او

رقص پیچاپیچ

ساحل و صخره مات این رفتار

در تکان‌های او چه می‌بینند؟

خطی و نقطه‌ای‌ و دیگر هیچ

 

یا در شعر  «ابر»،  هرچند با مضمون تکراری حسرت از دست دادن توانایی‌های قبلی شروع می‌شود، ولی ایجاد تشخیص و تداعی خصوصیات سنی  جوانی و پیری را در رفتار ابر می‌توان نوعی تلاش برای نو آوری به حساب آورد:

 

این ابر، یک روز

در عرصه‌ی آسمان‌ها یلی بود

با رعد

رنگ از رخ دشت می برد

با برق

بر گرده‌ی کوه شلاق می‌زد

با هر تکاپو

گامی از این‌سو به آنسوی آفاق می‌زد

اینک تو گویی

پیری‌ست زار و نزار ایستاده

وز رنج فرسودگی لرز لرزان

یک دست بر سر

یک دست بر پا گرفته‌ست

 

ابری سترون

در گوشه‌ی آسمان جا گرفته‌ست

 

فرم

شاید بسیاری با توجه به رکود و بی رونقی‌ای که گریبانگیر شعر نیمایی شده، صحبت از فرم و آرایه‌های تصویری را در این قالب بیهوده بدانند. استدلال این دسته این است که امروزه اکثریت شاعران در قالب‌های غزل، مثنوی، شعر سپید، ترانه و... طبع‌آزمایی می‌کنند و  با این چند شعر تفننی که بسیاری از شاعران صرفا برای اثبات توانایی‌اشان در قالب نیمایی می‎سرایند، چه انتظاری از آنان می رود  که در فرم و آرایه‌های تصویری هم دقیق شوند؟ بسیاری فکر می‎‌کنند اگر چند مصراع را کوتاه و بلند کنند و چند تصویر و استعاره تکراری بیاورند، دیگر کار تمام است و  مابقی انتظار لطف و اعتنای  بی‌جاست. بنده قویا اعتقاد دارم که این پراکندگی حیطه فعالیت حکم همان یک سر و چند سودا را دارد و قطعا جز هدر دادن انرژی این شاعران محترم نتیجه‌ای  را عاید آنان نمی‌کند. همین مرحوم منزوی را اگر در نظر بگیریم، از همان ابتدای فعالیت شاعری‌اش، هم در قالب نیمایی و هم در قالب غزل طبع‌آزمایی کرده بود، اما چون طبعش متمایل به غزل بود، با همه توانایی‌ها و زیبایی‌هایی که شعرهای نیمایی‌اش داشت، این شعرها برایش در درجه دوم اهمیت بود.

به قول مرحوم م.آزاد شعر نیمایی را باید مثل بدن یک انسان زنده در نظر گرفت و تناسب بدن یک فرد همانا فرم شعر است؛ یعنی از کلمه اول تا آخر شعر باید با هم تناسب داشته باشد و ایجاز مخل افاده معنی و افاده معنی مخل ایجاز نباشد؛ کلماتی انتخاب شود که بهترین انتخاب شاعر از کلمات معادل و مترادف باشد و تک تک کلمات در انتقال مفهوم و معنی به خواننده هم‌آهنگ باشند.

با توجه به کارهای ارزشمندی که دکتر فولادی در زمینه شعر کوتاه انجام داده است، خواه‌ناخواه با ایجاز و فرم شعر آشناست و در شعر «مرثیه» به‌خوبی این تناسب لفظ و مضمون را به ساده‌ترین و زیبا‌ترین نحو بیان کرده است:

 

شاعران مرثیه‌شان آماده‌ست

با غنیمت‌هایت

کارشان را کردند

بارشان را بردند؛

پس بیا لطف کن ای شاعر وامانده‌ی پیر!

پیش از آنی که بمیرند، بمیر!

 

در این شعر هم تناسب ایجاز و هم تناسب انتخاب کلمات را داریم. اوج غافلگیری شعر پایان طنزآمیز آن است که بیان می‌کند شوربختانه  چه فرهنگی در ذهن فرهیختگان ما ساری و جاری‌ است.

برعکس، در شعر «نام کوچک من»، این تناسب رعایت نشده است و بعضی تکرارهای غیرضروری به زیبایی و تازگی بیان  شعر لطمه می زند. شاعر مضمون عرفانی قدیمی وجود حقیقت در خود را که بارها تکرار شده و یکی از بهترین بیان‌هایش که الآن  در حافظه دارم، همین بیت بیدل دهلوی است :

 

حسرت زلف توام بود شکستم دادند

وصل می‌خواستم آئینه بدستم دادند

 

می‌خواهد در زبانی امروزی تکرار کند:

 

روز ها

با خیال این که آب زندگی

اسم اعظم خداست

خاک خوردم و

                کتاب‌های هر کتابخانه را ورق زدم

                 نامه‌های بی‌نشانه را ورق زدم

منتظر که اسم اعظم خدا کجاست

 

روزها

در سیاهی هنوزها گذشت

ناگهان پرنده‌ای که روی شانه‌ام نشسته بود

پر زد و سرود

اسم اعظم شما

                   علیرضاست.

 

تکرار «کتاب» در سطر چهارم، تکرار «ورق زدم» در سطر پنجم، تکرار «اسم اعظم خدا» در سطر ششم به زیبایی شعر لطمه می‌زند. در ضمن کلمه «منتظر» خوش ننشسته است و گویای اشتیاق و علاقه شاعر برای جستجو نیست. بعلاوه حضور «پرنده» در قسمت آخر شعر، خوب پرداخت نشده است؛ اگر پرنده از مدت‌ها پیش روی شانه شاعر نشسته است، باید این استمرار منتقل شود، اما اگر شاعر می‌خواهد حالت غافل‌گیرکننده‌ای به شعر بدهد، می‌توانست چنین بگوید که مثلا

 

ناگهان پرنده‌ای

از میان صفحه‌های یک کتاب کهنه‌ای پرید و گفت

اسم اعظم شما

                  علیرضاست

 

جمع بندی

همه این 13 شعر کارهای ارزشمندی هستند و در این ایام کساد شعر نیمایی نشان می‌دهند که هنوز این شعله غمرنگ، از فروغ و گرما نیفتاده است. به هر دلیل شرایطی فراهم آمده که اهمیت و قابلیت این قالب مغفول مانده است، حال آن که زمانی این قالب نبض تپنده ادبیات زمان خود بود و آئینه‌ای بی‌ریا بود که دردها و آمال و آرمان‌ها را به روشن‌ترین وجه بازتاب می‌داد. اگر امروز این قالب حالت تفننی پیدا کرده و در ردیف غزل و چهارپاره قرار گرفته است (بنده منکر قابلیت‌های چهار پاره و غزل نیستم، ولی معتقدم با توجه به قواعد دست و پا گیری که این قالب‌ها دارند، نمی‌توانند به‌خوبی از عهده انعکاس مسائل روز بر آیند)، به این دلیل است که چهره های شاخص شعر نیمایی که بتوانند جریان‌ساز و موثر باشند، دیگر حضور ندارند و به همین دلیل باید از این کارها تا جایی که ممکن است، استقبال شود.

 

منبع: اینجا

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.