صبح زود
اول خروسخوان
ناگهان
تيره شد فضاي آسمان
من دلم گرفت
از شبي كه بي خبر
در دل سپيد صبح
خانه كرده بود
مادرم
مهربانتر از هميشه گفت:
اين پديده اي قديمي است
از زمان دور
از زمان خاطرات در عبور
نام تيرگي روز
نام اين
ميهمان سرزده
كسوف بوده است
اين كسوف
نور را
از دل زلال آسمان ربوده است.