در هو هوی باد
میرقصد
بی آن که خستگی
کمرش را یشکند.
گندمزار ری
گندمزار کوفه
گندمزار شام
شام می خوریم و می خوابیم در رقص گندمزار
خواب ما پر از گندم برشته است
در بیداری تو، آفتاب ذبح می کنند به سلامتی شب
در خواب تو
بوی خون تازه می آید
باد
یک مشت پر به خواب تو می آورد
و یک دسته سینه سرخ
که گلویشان خالی است
از آواز و گندم
گودی گلویت
پر از نیزه و شمشیر های شکسته است
پر از تیر های به هدف رسیده
که راه بر آب و نان بسته اند
بارانی که از چشم های تو می آید
فصلی نیست
ابر های سرگردان
در پناه تو
به دنیا می آیند