اتراق کردم باز هم
پای دماوندت
بانوی کوهستانم و
بدجور پابندت
ای بند باز حرفه
ای ! این صید دور از دست
این بار با پای
خودش افتاده در بندت
معصوم تر از قبل
هایی در نګاه من
این رنګ ِ پیراهن
، چه می آید به لبخندت !
بالا و پایین می
پرند ؛ آتش نمی خواهند
ذرات من - این
دانه های سرخ اسپندت-
در خلوت ګرم ِ
نګاهم ، ذکر خیرت بود
دیوار ها یکریز
ګفتند و شنیدندت
دریای بی پایان من
! سرچشمه های ګیج
آرام می ګیرند با
رویای پیوندت
*
ای کعبه ی مقصود ! اللهم لبیک ام-
خواهد رسید از دور
، بر ګوش خداوندت!؟