آتش خلیل! بر تو گلستان نمی شود
با مرگ نیز درد تو درمان نمی شود
این عشق آتش است، تو یک جنگل بلوط
جنگل حریف آتش سوزان نمی شود
چشمان شرجی تو به بندر شبیه بود
بندر بدون شرجی و باران نمی شود
این نسل زخم خوردۀ بی تاب شروه خوان
از این جنون و عشق پشیمان نمی شود
باید برای شعر جنون داشت، درد داشت
این شعرها برای کسی نان نمی شود
دمّامها اگرچه بکوبند دم به دم
در این عزا تسلی یاران نمی شود
هرچند سر به صخره بکوبند موجها
تسکین جاشوان پریشان نمی شود
از یادمان نرفته غم قیصر و هنوز
از سینه داغ سید و سلمان نمی شود...