پیراهن محرّمی ات را به تن بکن
ای گل لباس شبنمی ات را به تن بکن
وقتی که اشک می چکد از گونه های شهر
شولای اشک زمزمی ات را به تن بکن
با ما غریبه نیستی ای آسمان تو هم
رخت سیاه ماتمی ات را به تن بکن
ما از تو مردمی و رفاقت ندیده ایم
یک بار رخت مردمی ات را به تن بکن
وقتی عزای اشرف اولاد آدم است
تن پوش سبز آدمیت را به تن بکن
این خاک بی حسین کویر است، ای وطن
گلگون قبای پرچمی ات را به تن بکن
نذر پدر، سفارش مادر همیشه بود:
پیراهن محرمی ات را به تن بکن!